طیف گستردهای از مطالعات انسانشناختی میدانی و نظری در مورد دین موجودند که بهویژه طرح بعضی از آنها برای خواننده وطنی خالی از جذابیت نیست. در این میان شاید طرح آرای کلیفورد گیرتز به دلیل تأثیر گسترده وی بر انسان شناسی معاصر خالی از فایده نباشد. هر چند کارهای گیرتز اختصاصاً درباره دین نیست، اما بخش قابل توجهی از آثار او درباره دین است. از میان آثار او درباره دین مقاله مفصل و مشهورش با عنوان «دین به مثابه نظامی فرهنگی» اهمیت ویژهای دارد. اهمیت این مقاله از این جهت است که گیرتز در آن با زبانی نظری به طور کامل به ارائه رویکردش به دین میپردازد و رأی خود را در اینباره به شیوهای نظاممند مطرح میکند. در این مقاله او ابتدا تعریف معروفش از دین را- که بارها نقل قول شده است- ارائه میدهد و تفصیل این تعریف در واقع تفصیل نظرش درباره دین است.
گیرتز در یک چشمانداز کلی بر آن است که نمادهای مقدس سر مشق (Ethos : پیرنگ، خصیصه و کیفیت زندگی، و شیوه و مشرب معنوی و زیباییشناختی) مردم را با جهانبینی آنها هماهنگ نشان دهد. دین طریقی از زندگی را ارائه میدهد که به خوبی با وضعیت امور آنگونه که جهانبینی آنها را توصیف میکند در هماهنگی است؛ و به این ترتیب سرمشق به لحاظ فکری معقول جلوه داده میشود.
از دیگر سو، جهانبینی به عنوان تصویری از حالت واقعی امور چنان نمایانده میشود که بهویژه در انطباق با سرمشق قرار داشته باشد و به این نحو جهانبینی به لحاظ عاطفی قانعکننده مینماید. به عبارت دیگر جهانبینی توجیهی عقلانی برای سرمشق مهیا میکند و سرمشق هم متقابلاً توجیهی عاطفی برای جهانبینی تدارک میبیند و به این نحو در دین یک متافیزیک ویژه (که غالباً تلویحی است) با یک شیوه زندگی ویژه به گونهای در توافق قرار میگیرد که هر یک با اقتداری که از دیگری وام میگیرند تقویت میشوند.نظریه گیرتز درباره دین، شرح و بسط این دیدگاه کلی و تنقیح نظری آن است. او برای این کار تعریفی از دین ارائه میدهد که در حقیقت چکیده نظریه او درباره دین است:
دین نظامی از نمادهاست، که کارش استقرار حالات روحی (Mood) و انگیزشهای قدرتمند، فراگیر و دیرپا در انسانهاست؛ به مدد فرمولبندی مفاهیمی از نظم کلی هستی و پوشاندن این مفاهیم با چنان هالهای از واقعیت بودگی (Factuality) که این حالات روحی و انگیزشها به طور بیمانندی واقعیتگرایانه بنمایند.
در درجه اول گیرتز دین را نظامی نمادین میداند، یعنی منظومهای از نمادها که با هم ارتباط متقابل و انداموار دارند. ترکیب نمادها الگوهای فرهنگی را میسازد که منابعی خارجی هستند، به این معنا که در بیرون از افراد و به طور عینی در فضایی بین الاذهانی وجود دارند. این الگوهای فرهنگی «مدلی» هستند از ارتباط بین موجودات، اشیاء و فرآیندها، اما در این جا تمایز بین «مدل از» و «مدل برای» به لحاظ تحلیلی حایز اهمیت است. در «مدل از» برای بهتر فهمیدن واقعیت، ساختاری نمادین شبیه به واقعیت ساخته میشود(مثل تهیه یک نقش از یک ساختمان موجود)؛ اما در «مدل برای » نظام غیرنمادین براساس روابط نمادین دستکاری میشود (مثل تهیه یک نقشه برای ساختن یک ساختمان). آنچه الگوهای فرهنگی را از دیگر الگوهای غیر نمادین(مثل ژنها) جدا میکند این است که مدلهای فرهنگی برخلاف الگوهای غیر نمادین که فقط «مدلبرای» هستند، خصیصهای دوگانه دارند، به این صورت که با شکل دادن به واقعیت اجتماعی و روان شناختی و در عین حال پذیرفتن شکل آنها، به این واقعیات معنا میدهند.
این تعامل و جابهجایی بین «مدل برای» و «مدل از» که از طریق آن فرمول بندی نمادین ممکن میشود شاخصه ذهن انسان است. مثلا در طی مناسک محرم، هم مدلی از آن چه رخ داده ارائه میشود و هم مدلی برای آن چه که باید به عنوان یک کار درست(توسط یک مومن) رخ بدهد.
حال سؤال این است که نمادهای دینی چگونه و با چه سازوکاری این کار را انجام میدهند؟ و کارکرد نمادهای دینی چگونه اعمال میشود؟ نمادهای دینی این کار را با ایجاد کردن یک سری طبایع(Disposition) در دین ورز به انجام میرساند، طبایعی که باعث میشود یک فرد دیندار محسوب شود. به طور مشخص دو دسته طبایع توسط نمادهای دینی ایجاد میشوند؛ یکی حالات روحی و دیگر انگیزشها. حالات روحی بر افراد عارض میشوند، مثل شادی، وحشت، خشم، وجد و... و هنگامی که عارض میشوند فراگیر هستند و تمام وجود فرد را میپوشانند. مثلا کسی نمیتواند در آن واحد هم شاد باشد و هم وحشتزده، بلکه در هر زمان فقط میتواند یکی از اینها باشد. وقتی یک حالت روحی وجود دارد بر تمام وجود حاکم است، ولی دسته دیگر از طبایع شامل انگیزشها هستند که میتوان آنها را مثل صفاتی دانست که فردیداراست.
به این ترتیب همان طور که میتوان صفات مختلفی را در آن واحد دارا بود، میتوان انگیزشهای متفاوتی را هم در عین حال دارا بود؛ مثلا هم شجاع بود و هم امیدوار یا مستقل. مهمترین تفاوتی که میتوان بین حالات روحی و انگیزشها قائل شد این است که انگیزشها با نتایجی که از آنها منتج میشود معنا مییابند ولی حالات با ارجاع به شرایطی که فرض میشود از آن شرایط منتج شدهاند معنا مییابند. به سخن دیگر انگیزشها با مقاصدشان و حالات روحی با منبع و منشأشان تفسیر میشوند. به عنوان مثال شجاعت زمانی به عنوان یک انگیزش دینی تلقی میشود که فرضاً ناشی از غیرت دینی دانسته شود وگرنه یک انگیزش دینی قلمداد نمیشود، ولی اندوه به عنوان یک حالت روحی زمانی دین تلقی میشود که ناشی از مثلا یک تعزیه دینی باشد.
اما دلیل اینکه نمادهای دینی میتوانند طبایع دینی بسازند این است که این طبایع را در شاکلهای از نظم کلی هستی قرار میدهند. در غیر این صورت این طبایع تفاوتی با طبایع غیردینی نداشتند. دین نظمی کلی و استعلالی از هستی را- هرچند به طور مبهم وغیر نظاممند- ارائه میدهد که به کل نمادهایش معنایی دینی و قدسی میدهد. این نظم کلی هستی در واقع حاصل کند و کاوی عقلانی برای تفسیر و قابل فهم کردن دنیاست. تجربههای آشفتگی ذهنی، رنج و پارادوکس اخلاقی که به ترتیب باعث پدید آمدن مسئله جهل،درد، و بیعدالتی میشوند، چالشهاییاند که قابل فهم کردن دنیا را مخدوش میکنند، لذا هم چون سائقهایی هستند که این کندوکاو عقلانی برای قابل فهم کردن دنیا را تحریک میکنند تا نشان دهند که این امور نامعقول خصیصه کلی جهان نیستند.
کیهانشناسیهای دینی و آخرتشناسیها در حقیقت پاسخهای دینی به این چالش هستند. باور به وجود جهانی در ورای جهان دنیوی که به نوعی ادامه و تکمیل کننده آن محسوب میشود، کمکی است به تبیین عقلانی این جهانی که در غیر این صورت ناکامل و نامعقول جلوه میکرد. کیهان شناسی دینی به و سیله نمادها قلمرو هستی انسان را به قلمرو وسیعتری پیوند میزنند و به این ترتیب با ترسیم قلمروی که خارج از دسترس معمول قرار دارد و با ارجاع حل مسائل جهان انسانی، رنج و احساس بیعدالتی بنیادین به این قلمرو، احساس بیمعنایی را تسکین میدهند.
اما چه چیز باعث میشود که انسان این دیدگاه دینی و شاکله عقلانیای را که برای جهان تدارک دیده بپذیرد؟ به عبارت دیگر دین چگونه به باور در میآید؟ چشمانداز دینی چشمانداز ویژهای است که میتوان آن را در کنار چشماندازهای دیگری مثل چشمانداز «فهم عامه» چشمانداز زیبایی شناختی و چشمانداز علمی قرار داد. گیرتز برآن است که این چشماندازها هر یک به گونهای مستقل و خودمختارند و هریک قواعد درونی خود را دارند و در این میان قاعده زیر بنایی چشمانداز دینی این است که «آن که میخواهد بداند باید ابتدا باور کند»
آن گونه که رودولف اتو بیان میکند؛ تجربه دینی را تنها میتوان القا کرد؛ یعنی امری آموختنی نیست فقط میتواند در فرد برانگیخته و بیدار شود اما آیا خصوصیت القائی و باور متقدم، تنها خصیصه چشمانداز دینی است؟ و آیا برای اتخاذ چشماندازهای دیگر نوعی القاء و باور متقدم نیاز نیست؟ دیدن هر چشمانداز به عنوان یک بازی زبانی- آن گونه که ویتگنشتاین در نظر دارد آن را همچون منظومه مستقلی مطرح میکند که اصالتا غیر از کارکرد عملی هر بازی، دلیلی برای اتخاذ آن موجود نیست. به این ترتیب، دیگر چشماندازها هم قبل از هر چیز برای پذیرفته شدن به نوعی القاء نیاز دارند.
با این رویکرد چشمانداز دینی هم دارای کارکردی است که همان تبیین و توجیه تجربه انسان از جهل،رنج و پارادوکس اخلاقی(مسئله عدل) است، اما برای اینکه چشمانداز دینی بتواند این کارکرد را به صورتی قانع کننده به انجام برساند به یک پشتیبانی عاطفی لازم است تا این چشمانداز را منطبق با واقع بنماید. دین ورز باید در مورد صدق مفاهیم دین و اعتبار مسیر آن متقاعد شود و این «معجزه»ای است که در مناسک رخ میدهد. در مناسک، طبایع(حالات روحی و انگیزشها) و نیز مفاهیم کلی از نظم هستی با هم تلفیق میشوند و متقابلا یکدیگر را تقویت میکنند. میتوان گفت که دین تقریبا به تمامی در مناسک گنجانده شده است؛ و در زمان واحد هم «مدل از» آن چه دین ورزان باور دارند را به نمایش میگذارد و هم «مدل برای» باور را عرضه میکند. در طی نمایش منسکی انسان در حالی که به ایمانش میرسد، آن را تصویر میکند.
انسانها همیشه در جهان نمادهای دینی زندگی نمیکنند و معمولا واقعیت بزرگتر زندگی مردم- حتی در زندگی قدیسین- در جهان فهم عامه و امور عملی جریان دارد. دین برای دین ورزان و معتقدان امری واقع گرایانه است، به این معنا که در ارتباط با امور عملی و زندگی روزمره معتقدان قرار دارد. انسان بین شیوههای متفاوت از دین دنیا در حرکت و نوسان است. شیوههایی که بین آنها شکافهای فرهنگی وجود دارد. جنبه «مدلاز» دین یا به طور دقیقتر نمادهای دینی مرجعی برای تصویر از خود، جهان و ارتباط بین این دو است. در حالی که جنبه «مدل برای» دین، منبعی از طبایع (حالات روحی و انگیزشها) را تدارک دیده و جایگیر میسازد که به واسطه آنها دین در واقعیت عمل میکند. مثلا در دکترین «گناه نخستین» در مسیحیت، هم نگرشی به انسان و دنیا و ارتباط این دو وجود دارد و هم حالات روحی عود شونده و نیز انگیزشهای ماندگاری توصیه میشوند که خود از طریق دین ورز بر واقعیت اجتماعی تاثیر میگذارد.
پس در نهایت مطالعه دین در انسانشناسی عملی دو مرحلهای است: اول تحلیلی از نظام معنایی دین، که در نمادهای دینی جایگیر شده است؛ و دوم بررسی ارتباط این نظام معنایی به ساختاری اجتماعی و فرآیندهای روانی.